سمت:
نویسنده و مترجم
................................................................................
پست الکترونيک:
talebianali@hotmail.com
سايت شخصي:
atalebian.persianblog.com
................................................................................
بيوگرافي:
مادرم می گوید 14 مرداد (11 رمضان) سال 1358 درست چند دقیقه قبل از اذان مغرب پا به این دنیا گذاشتم، در مشهد الرضا.
کودکی ام با خاطره ویدئو های T7 و قهرمانان دوران جوانی پدرم گذشت: کلینت ایستوود، یول برینر، ویویان لی و ...
اولین فیلمی را که به خاطر دارم دیده ام فیلم « شعله » با بازی آمیتا پاچان بود. شاید در 4 یا 5 سالگی و این اولین فیلمی بود که به خاطر مرگ قهرمانش گریستم. هنوز زمزمه های پدرم در گوشم هست که می گفت : « پسرم این فقط یک فیلمه » اما برای من نبود. برای خود من زندگی بود.
با رسیدن دوران پر شور نوجوانی کم کم سینما برایم جدی تر شد و جهاد دانشگاهی مشهد مکانی بود برای درک عمیق تر آن و اولین عشق سینما یی ام کازا بلانکا(مایکل کورتیز)
دیگر محمد رسول ا... مصطفی عقاد را به دلیل این که همه اش مرا به یاد جنگ و آنتونی کوئین و موسیقی اش می انداخت دوست نداشتم و عیسی ناصری زفیره لی را ترجیه می دادم ، چون عرفانی تر و خدا یی تر بود.
قبول شدن در دانشگاه آغاز دوره ای جدید بود. تجربه زندگی مستقل در شهری مثل کرمان و کانون فیلم جایی بود برای یافتن جنبه هایی دیگر از سینما و خود. و نیز آشنا شدن با کسانی که هنوز مثل آن ها را ندیده ام و نخواهم دید. اولین جلسه نقدی که شركت کردم برای فیلم « بیداری ها » (پنی مارشال) بود که تنها با 5 دقیقه صحبت در آخر جلسه همه جلسه را به هم ریختم ، اولین مقاله ام در رابطه با « ماجرای نیمروز » (فرد زینه مان) بود و اولین شخصیتی که خودم را در او دیدم « ادوارد دست قیچی » (تیم برتون). اما نا گهان همه آن مخ های سینمایی درست پس از یکسال و نیم از ورودم به دانشگاه رفتند و من ماندم با یک تلویزیون زهوار در رفته و ویدئو و چند فیلم نخ نما و مسوولیتی سنگین ... دیگر به جای حاضر شدن سر کلاس الکترونیک خانه و کلاسم کانون بود و به جای خواندن درس آنتن، نیکلاس ری و هیچکاک را در سر جلسات نقد امتحان می دادم. و « سینما بهشت 7 » نشریه ای که هیچگاه چاپ نشد از بس سردبیرش گرفتار و تنبل بود ... کانون فیلم دیگر برایم شده بود آرمانی بزرگ که می بایست به هر جان کندنی که شده حفظش می کردم. درست مانند فرزندم؛ سختی، تهمت، ناسازگاری، زخم های دشمنان دوست نما و ، و ، و ... و سینما و عشق. و گاهی هم خنده و بازیگوشی و گوشمالی.
***
دانشگاه با تمام خوشی ها و سختیها در تابستان 1382 تمام شد و من مانده ام و سینما ، سینمایی که دست از سرم بر نمی دارد. پدرم می گوید: « چرا سرت رو به این چیزها گرم کردی برو دنبال کار نون و آب دار از وبلاگ و سایت که به تو چیزی نمی رسه. » اما او نمی داند که عاشق را با نصیحت و عقل کار نیست.
یا حق!
................................................................................
>>
جدول ارزشگذاری
علی
طالبیان
بر همه فیلم های دهه نود سینمای
ایران
(به تفکیک سال و دوره جشنواره)
مطالب مرتبط
با
علی
طالبیان
|