جمشيد اتفاقي دختر پادشاه را مي بيند و دلباخته او مي شود. پادشاه كه فرزند ذكور ندارد، تصميم مي گيرد بين شاهزاده هاي نقاط ديگر مسابقه اي بگذارد و شاهزاده برنده، داماد پادشاه و وارث حكومت او شود. خورشيد كه نمي خواهد جايزه اين مسابقه شود از قصر فرار مي كند و در جنگل اسير گرگ ها مي شود. جمشيد، خورشيد را نجات مي دهد و به كلبه خود در جنگل مي برد. رفته رفته خورشيد هم به جمشيد دل مي بندد. اما منجم دربار كه عاشق خورشيد است، خورشيد را پيدا مي كند و سربازها براي برگرداندان خورشيد به كلبه جمشيد مي آيند.