هادی اسلامی حمید طاعتی مرتضی احمدی سعید عباسی محمدرضا مرسلی
خلاصه داستان:
اهالی یک روستا به دو گروه بالادهی و پایین دهی (حیدری و نعمتی) تقسیم شدهاند. سرکردة نعمتیها نمکزار خود را به کدخدا، که به دشمنی و کینة بین دو گروه دامن میزند می فروشد و یک اتوبوس مستعمل میخرد تا با آن مسافرکشی کند. ورود اتوبوس به روستا کار گاریچی (مسافرکش) حیدریها را کساد میکند و اختلافها بیش تر میشود. در این میان کدخدا سرکردة حیدریها را ترغیب میکند تا آسیابش را به او ــ کدخدا ــ بفروشد و اتوبوسی بخرد. کش مکش بیش از پیش بالا میگیرد. وساطتها و نصایح معلم روستا و ریش سفید ده کارساز واقع نمیشود. کمبود مسافر و کسادی کار سبب میشود که اقساط اتوبوس نعمت خان عقب بیفتد، و هنگامی که فروشندگان اتوبوس برای ضبط اتوبوس مستعمل پا به ده میگذارند نعمت خان با چوب دستی به سراغ کدخدا میرود و نمکزار خود را طلب میکند. حیدرخان و اهالی روستا نیز به تبع نعمت و در حمایت از او رو در روی کدخدا میایستند. کدخدا نمکزار و آسیاب را پس میدهد و عداوت کهنه با ازدواج دختر نعمت با پسر حیدر جای خود را به دوستی میدهد.
.................................................
امتیاز
نویسندگان سی نت (از 4):
ارزشگذاری
نشده
.................................................