علی نصیریان محمدعلی کشاورز سعید امیرسلیمانی زهرا برومند جمشید لایق محمدعلی ورشوچی عزتالله رمضانیفر
خلاصه داستان:
میرزا نوروز عطاری است که حاضر نیست کفشهای کهنه و پر از وصلهٔ خود را دور بیندازد و کفشهایی نو بخرد و همین امر سبب میشود تا مردم شهر او را دست بیندازند و مسخره کنند. همسر و فرزندان میرزا نیز که دیگر طاقت این وضع را ندارند، او را ترک میکنند و شرط بازگشتشان را خرید کفشهایی نو از سوی میرزا قرار میدهند. سرانجام میرزا با اکراه رضایت به خرید کفشهایی تازه میدهد و میخواهد که کفشهای وصلهخوردهٔ خود را دور بیندازد، ولی به هرکجا که پرتابشان میکند، کفشها برایش دردسرساز میشوند و با خلقِ حادثهای، میرزا را به نزد قاضی شهر میبرند. این ماجرا تا آنجا پیش میرود که میرزا نوروز در شُرُف قصاص و از دست دادن سر خویش قرار میگیرد. اما در آخرین لحظه از مرگ رهایی مییابد و با سوزاندن کفشهای کهنهاش در آتش، خود را برای همیشه از دستشان رها میسازد و زندگی آرامی را با همسر و فرزندانش، که به پیش او بازگشتهاند، در پیش میگیرد.
.................................................
امتیاز
نویسندگان سی نت (از 4):
ارزشگذاری
نشده
.................................................